معنی وقت و زمان معین

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی آزاد

وقت

وَقت، (وَقَتَ، یَقِتُ) وقت و زمان معین کردن (برای انجام کاری)،

عربی به فارسی

وقت

وقت , زمان , گاه , فرصت , مجال , زمانه , ایام , روزگار , مد روز , عهد , مدت , وقت معین کردن , متقارن ساختن , مرور زمان را ثبت کردن , زمانی , موقعی , ساعتی

لغت نامه دهخدا

وقت وقت

وقت وقت. [وَ وَ] (ق مرکب) گاه. گاه گاه. بعض اوقات. رجوع به ترکیبهای وقت شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

وقت

رچکار آوام اوام اوام خسک توم تومون تمن (گویش تبری) توم بسنجید با واژه های گاه کات (گویش کردی مهاباد)، واره هنگام (فصل موسم)، جاور (موقع حالت) (اسم) مقداری از زمان که برای امری فرض شده هنگام: ((بیت شعر بنایی است که ازکلام که ملازمت آن بضبط و اندیشه علی الخصوص در شب که اوان خلوت و وقت فراغ است. . . ))، عهد عصر: ((ای که در کوی خرابت مقامی داری جم وقت خودی ار دست بجامی داری. )) (حافظ)، فشل: ((وقت سخت گرم بود. ))، موقع مقام: ((محمود. . . به ایلگ خان. . . پیغام داد. . . تا آنچه مصلحت و مقتضی وقت باشد استماع کرده. . . ))، الف - آن دقیقه که صوفی در تفکرات معنوی مستغرق شود. ب - زمان حال (میانه ماضی و مستقبل) . ج - واردی است از خداوند که بسالک پیوند و او را از گذشته و آینده غافل گرداند. )) یا وقت خوش. صفای وقت و مراد از آن وقت و شدت نوع تفکرات و دقایق تفکر است. یا آن وقت. آن هنگام آن زمان: ((. . . نخست بدفع قرا یوسف که درآن وقت بر عراق عرب مستولی گشته بود اشغال نماید. )) یا این وقت. این هنگام این زمان:. . . تا در این وقت که اشاره نافذ خداوند اعظم. . . نفاذ یافت. یا بدان وقت. در آن هنگام. یا بدین وقت. در این هنگام: تا بدن وقت زهر نوع شندی اشعار شعر نیکو شنو اکنون که فر از آمد گاه. (سنائی) یا به وقت. (صفت) بجا بموقع: ((. . . چه اگر کسی همه ادوات بزرگی فراهم آرد چون استعمال بوقت و در محل دست ندهد از منافع آن بی بهره د. )) یا پاره ای وقتها. بعض اوقات گاهی: ((پاره ای وقتها که همه بخوبی و خوشی نشسته بودند و صحبت پیش می مد سر بطرف آسمان بلند میکرد و از ته دل ندا میداد. . . )) یا در وقت. فورا فی الحال: ((امیر مسعود. . . بدین خبر سخت دل مشغول شد و در وقت صوب آن دید که سید عبد العزیز. . . را برسولی بغزنین فرستاد. . . )) یا در وقت. بهنگام بموقع: ((دیگر خاصیت ترازو آنست که در وقت و زن آن. . . قدر و رفعت او می افزاید. )) یا در وقت حاجت. هنگام لزوم. یا وقت و بی وقت. گاه و بیگاه: ((سید میران پیش از آن هم وقت و بی وقت چندین بار هیکل آراسته این نظامی کوچک را در همان حوالی دیده بود. )) یا وقت معلوم. هنگام معین، زمان مرگ، یا وقت نارک. هنگام باصفا. یا هر وقت. هر زمان هر موقع: ((حق همسایه سرای آنست که. . . بمواسات خویش هر وقت او زا از خود شاکر و آسوده داری. ))

معادل ابجد

وقت و زمان معین

780

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری